در آن جلسه تمامی زوجهای جوان شروع به رقصیدن کردند. من گوشهای نشسته بودم و خودخوری میکردم؛ ولی چیزی نمیگفتم که توهین به خواسته دیگران یا بیاحترامی تلقی نشود. نرقصیدن من بهانهای شد تا مادرزنم کینه به دل بگیرد و با رفتارهایش عذابم بدهد. اولین کار آنها مسافرت خانوادگی بیستروزه بدون اطلاع من بود و هرچه زنگ میزدم، رد تماس میدادند. متاسفانه مادرهمسرم از روز اول جلوی پای ما سنگ میانداخت.
هر عید و مناسبتی که فرا میرسید، مرا خون جگر میکرد و میگفت باید کادوی گرانقیمت و ریختوپاش آنچنانی کنی. کارم به جایی رسیده بود که از عهده خرجومخارج لوازم آرایشی و هزینههای سنگین سالن آرایش و زیبایی نامزدم برنمیآمدم. خسته شدهام. اگر تا حالا چیزی نگفتهام، بهخاطر احترام پدرم بود؛ چون نامزدم دختر دوست قدیمیاش بود و او برایم انتخاب کرده است. اما حالا دستبهدامان مرکز مشاوره شدهام. با این وضعیت نمیتوانم ادامه بدهم.
آریا
شادگان ابتکار...
ما را در سایت شادگان ابتکار دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : cmajd322 بازدید : 260 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 11:00